وقتی دیدنت آرزویم شود

ساخت وبلاگ
آهسته وارد شدم. تمام محیط آموزشگاه رو خیلی سریع برانداز کردم.اتاقی با دیوار های سفید.یک میز قهوه ای گوشه ی اتاق و صندلی هایی که جلوه اون میز به حالت امتحانی چیده شده بود و یه مرد نسبتا شکم گنده!! "وای خدایا اینه؟؟؟؟؟" تمام ذهنیتم نسبتبه آقای حسینی عوض شد.راستش از اون خوش تیپ تر بود ولی وقتی دلت یه جای دیگه باشه حتی محمد موسوی هم چنگی به دلت نمیزنه. با آرامش تمام جلو رفتم و گفتم: سلام آقای حسینی.من تبسم هستم . از دیدنتون خوشحالم . آقای حسینی لبخندی زد و گفت:سلام دخترم.تو کلاس منتظر باشین تا من بیام رفتم تو کلاس "سمیراااااااااااااا. دختر تو اینجا چی کار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه تو قرار نبود کلاس اون بمونی؟؟؟؟؟؟؟؟" "نه دیگه تبسم جون منم به خاطر تو اومدم بیرون" میدونستم دروغ میگه . آخه کی به خاطر دوستش حاضره معلم کنکور شو عوض کنه.اونم همچی معلمی... نشستم پیشش "خوب شد تو هم اومدی.پسره ی پررو . حالا که دو تا از بهترین شاگردها رفتن.حالیش میشه دنیا دست کیه." "تبسم ناراحت نشی ها ولی مگه پارسال چی شد.به نظر من که اتفاق مهم نبود" با اخم نگاهش کردم :اتفاق مهمی نبود؟ خب من فقط تو اون امتحان ریاضی رو 40 زدم و زیست رو 80 . چرا به من برگشت گفت تو به درس من اهمیت نمیدی.اون که میدونست من دیوونه ریاضی ام. چرا همیشه به من می پرید؟ چرا فقط ... آقای حسینی وارد شد و مجبور شدم حرفم رو عوض کنم صورت پر التها وقتی دیدنت آرزویم شود...ادامه مطلب
ما را در سایت وقتی دیدنت آرزویم شود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9xn--hgbpatacnis6krbhvjc51sbah2 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 9:59

راستش خوشحال بودم که دارم روز به روز پیشرفت می کنم. اوایل تابستون پیشرفت خیلی زیادی داشتم و تو امتحان شیمی رتبه آوردم. متاسفانه کلاس شیمی تو همون آموزشگاهی تشکیل می شد که اون بود.ولی من مطمئن بودم که اون هیچ وقت رتبه ای شیمی ما رو نگاه نمی کنه. مطمئن بودم که رتبه های برتر شهر رو تو کنکورای آزمایشی که می دادیم نگاه نمی کنه. تقریبا مطمئن بودم که اصلا یادش رفته دانش آموزی به اسم تبسم داشته و حتی شک داشتم که اگه منو ببینه بشناسه یا نه. به آقای حسینی هم عادت کرده بودم.درس دادنش بد نبود. هر روز ترازم بهتر میشد و هر روز بهتر از دیروز. با معلم شیمی رابطه خوبی داشتم.تو امتحاناش رتبه می آوردم و اون هم حساب ویژه ای روم باز کرده بود. روزا یکی پشت هم می گذشت. فشار کنکور زیاد بود. باید سخت درس می خوندی. بعد اینکه کلاس تموم شد رفتم و پیش معلم شیمی ایستادم تا چند تا سوال ازش بپرسم. میز معلم کنار در بود و در تمام باز بود. من طوری ایستاده بودم که روم به معلم بود و بیرون کلاس رو نمی دیدم. کلاس اوام تموم شده بود. یه لحظه حضورش رو پشتم حس کردم. احساس کردم قلبم سریع تپید طوری که می خواست از سینه ام بیرون بیاد. اون چهره منو نمی دید و من پشت به اون ایستاده بودم. خدا خدا می کردم که زودتر بره. آقای رئیسی (معلم شیمی ام ) با گرمی بهش سلام کرد و گفت :"چیزی رو گم نکردی؟" "چرا ساعتم " "کجا گمش کردی؟" "آموزشگاه پ وقتی دیدنت آرزویم شود...ادامه مطلب
ما را در سایت وقتی دیدنت آرزویم شود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9xn--hgbpatacnis6krbhvjc51sbah2 بازدید : 4 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 9:59

گاهي گمان نميکني ولي خوب ميشودگاهي نميشود که نميشود که نميشودگاهي بساط عيش خودش جور ميشودگاهي دگر تهيه بدستور ميشودگه جور ميشود خود آن بي مقدمهگه با دو صد مقدمه ناجور ميشودگاهي هزار دوره دعا بي اجابت استگاهي نگفته قرعه به نام تو ميشودگاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيستگاهي تمام شهر گداي تو ميشودگاهي براي خنده دلم تنگ ميشودگاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشودگاهي تمام آبي اين آسمان مايکباره تيره گشته و بي رنگ ميشودگاهي نفس به تيزي شمشير ميشوداز هرچه زندگيست دلت سير ميشودگويي به خواب بود جواني مان گذشتگاهي چه زود فرصتمان دير ميشودکاري ندارم کجايي چه ميکنيبي عشق سر مکن که دلت پير ميشود مطالب به صورت پیوسته می باشند لطفا از اول مطالعه کنید وقتی دیدنت آرزویم شود...ادامه مطلب
ما را در سایت وقتی دیدنت آرزویم شود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9xn--hgbpatacnis6krbhvjc51sbah2 بازدید : 13 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 9:59

خودمو از در آموزشگاه پرت کردم تو ماشین. در تمام طول مسیر ساکت بودم و پدرم علت این سکوت رو نمی فهمید و هراز گاهی با یه جمله مثل هوا چقدر سرد شده و... می خواست اون سکوت رو بشکنه. تمام فکرم مشغولش بود. پس هنوزم یادشه. اگه یادش نبود اون قدر تعجب نمی کرد. آقای رئیسی الان چه فکری می کنه.مطمئنم جلسه بعد ازم می پرسه که اونو می شناسم. اون وقت من همه چیزو براش میگم. به خونه رسیدم . بلافاصله به اتاقم رفتم و مشغول درس شدم. ولی مدام فکرش حواسم رو پرت می کرد. مجبور شدم رو یه کاغذ بزرگ بنویسم : تبسم گذشته تو نباید آینده ات رو خراب کنه.خواهش می کنم فراموشش کن. فردا باید می رفتم کلاس آقای حسینی و امتحان می دادم.اون شب شاید بدترین شبم بود.... ..... .... سریع وارد کلاس شدم و سمیرا رو از کلاس بیرون بردم. آموزشگاه یه سالن کوچولو داشت با یه در سبز رنگ. و پشت در راه پله بود. من و سمیرادر راه پله وایساده بودیم و توی سالن رو نمی دیدیم. یه نفس عمیق کشیدم و به سمیرا گفتم:دیروز دیدمش سمیرا در حالیکه چشماش از تعجب بیرون میزد گفت:کی رو ؟؟؟؟؟ "وای سمیرا آقای وحیدی رو ." سمیرا پوفی کشید و گفت"حالا فکر کردم کی رو دیده" "سمیرا منو شناخت" "مثلا اگه نمی شناخت چی میشد" "سمیرااااا..." "تبسم ولش کن. همون طوری که خیلی راحت دو تا زنشو فراموش کرده بقیه رو هم خیلی راحت فراموش می کنه.یادت که نرفته نسیم رو اون فقط 18 سالش بود وقتی دیدنت آرزویم شود...ادامه مطلب
ما را در سایت وقتی دیدنت آرزویم شود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9xn--hgbpatacnis6krbhvjc51sbah2 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 9:59

از اون روز به بعد رفتار آقای حسینی به کلی عوض شد. دیگه برای حل تمرین صدام نمی کرد و نتیجه آزمون هام رو پیگیری نمی کرد. درس دادنش هم روز به روز بد تر می شد. طوری که مبحث دنباله ها رو در عرض یک ربع درس داد و من که همیشه در این مبحث مشکل داشتم هروقت سراغ تست هاش می رفتم سرمو به دیوار می کوبیدم.( همه بچه هایی که تو این سال های اخیر کنکور دادن با کتاب های تست ای کیو آشنایی دارن و علت کوبیدن سر به دیوار رو خوب درک می کنن)) ریاضی من روز به روز بدتر می شد و دوستام که کلاس اون می رفتن روز به روز پیشرفت می کردن. و امتحان مبحث مثلثات باعث شد که من تصمیم بگیرم دیگه با آقای حسینی ادامه ندم. و البته یه دعوای مفصل هم با آقای حسینی داشتم. "تو فقط ادعا می کنی که ریاضیت قویه. اینو معلم قبلیت هم خوب می دونست" وقتی اسم معلم قبلیم رو شنیدم انگار یه کاسه آب یخ ریختن تو سرم و با عصبانیت در حالیکه صدام می لرزید گفتم:آقای حسینی لطفا تو چیزایی که بهتون مربوط نمیشه دخالت نکنین. شما هیچ چیز از من و معلم قبلیم نمی دونین.شما هیچ وقت نفهمیدین که چرا من معلم ایده آلی مثل اونو ول کردم و مژخرفات شما رو ترجیح دادم. شما حق ندارین.... که اشک هام از چشم هام به پایین لغزید و اجازه نداد که بقیه حرفمو ادامه بدم. اون شب پدرم همش نصیحتم می کرد و می گفت تو باید یاد بگیری عصبانیتت رو کنترل کنی از نظر مامانم هم هر وقت من با کس وقتی دیدنت آرزویم شود...ادامه مطلب
ما را در سایت وقتی دیدنت آرزویم شود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9xn--hgbpatacnis6krbhvjc51sbah2 بازدید : 3 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 9:59

تبسم عاقل باش...چقدر میخوای لجبازی کنی....خودت هم می دونی که پارسال به خاطر یه بحث کوچولو نباید قهر می کردی و می رفتی... خودت هم خوب میدونی که انتظار زیادی ازش داشتی.... حالا باید تاوان پس بدی...تاوان بیخودی ناراحت شدن هات رو .... تاوان زود رنج بودن ها .... تاوان نگفتن چیزایی که تو دلته... اگه همون روزی که بحثت شد بهش می گفتی که از دستت دلخورم حالا مجبور نبودی منت کشی کنی... اگه یه ذره گذشت داشتی حالا مجبور به عذر خواهی نبودی.... همین فکرای مسخره داشت تو ذهنم رژه می رفت و این وجدان لعنتی که فقط بلد بود سرکوفت بزنه که یهو بابام صدام کرد:تبسم دخترم کلااااااااس.... من مثل همیشه دوباره دیر کردم.... وای تبسم از دست تو.... سریع حاضر شدم .... ولی امروز بعد شیمی باید می رفتم پیشش پس باید یه ذره خوشگل تر می شدم.یه ذره بیشتر آرایش می کردم... ***** وارد آموزشگاه شدم... هنوز کلاسش شروع نشده بود... "بعد کلاس باهاش حرف می زنم" اون هفته تو امتحان شیمی یک شده بودم و آقای رئیسی تو کلاس کلی تحویلم گرفت... ولی من مطمئن بودم که اون نمی دونه من تو شیمی یک شدم ....اون فقط یادشه که پارسال من یه امتحان رو 40 درصد زدم پس حتما شاگرد ضعیفی هستم وقتی باهاش حرف می زدم احساس ضعف می کردم... کلاس شیمی تموم شد...از کلاس بیرون اومدم ... تو سالن وایسادم.... همیشه یه ربع دیر کلاسشو تموم می کرد... بس که آدم بی نظم و ش وقتی دیدنت آرزویم شود...ادامه مطلب
ما را در سایت وقتی دیدنت آرزویم شود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9xn--hgbpatacnis6krbhvjc51sbah2 بازدید : 2 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 9:59

با سلام.به دنیای نیلوبلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز نیلوبلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در نیلوبلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید. در صورت نیاز به راهنمایی و پشتیبانی از قسمت مدیریت با ما در ارتباط باشید.برای حفظ زیبابی وبلاگ خود میتوانید این پیام وقتی دیدنت آرزویم شود...ادامه مطلب
ما را در سایت وقتی دیدنت آرزویم شود دنبال می کنید

برچسب : وبلاگ,امدید, نویسنده : 9xn--hgbpatacnis6krbhvjc51sbah2 بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1396 ساعت: 2:41

به نام خدای گل سرخ "تبسم دخترم کلاست دیر میشه ها عزیزم" با عجله از پشت میزم پاشدم و سریع برای رفتن حاضر شدم.جلوه آیینه رفتم و به صورت پر از جوش خودم نگاهی انداختم.باید آرایش می کردم . برای اولین برخورد خیلی بد بود که منو با اون قیافه ببینه. البته آرایش که چه عرض کنم یه ذره کرم پودر زدم و یه مانتو تنگ و صورتی رنگ پوشیدم.نمیدونستم با چه جور استادی قراره روبرو بشم ولی هرچی که بود مطمئنا از اون بهتر ب وقتی دیدنت آرزویم شود...ادامه مطلب
ما را در سایت وقتی دیدنت آرزویم شود دنبال می کنید

برچسب : دوباره,پایان,گذشته, نویسنده : 9xn--hgbpatacnis6krbhvjc51sbah2 بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1396 ساعت: 2:41